لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

لحظه های شیرین وصال

خاطرات من و همسرم

دلتنگی

سلام

4شنبه با همسری اومدیم خونه ما!من دلدرد شده بودم و همسری که دید اگه اونجا باشم مسولیتم خیلی زیاده گفت بریم خونه شما تا اونجا استراحت کنی!البته خودش خیلی کمکم میکرد بیچاره همیشه ظرفا را اون میشست و تو هر کاری کمک میکرد...مادرشوهری هم رفته مشهد و فعلا که اونجاست و معلوم نیست کی بیاد!! شب قبل از تولدم خونوشون دعوای خیلی بدی کردیم...کلا اون سری زیاد به مشکل برمیخوردیم من تو اتاق دراز کشیده بودم و کتاب میخوندم...البته اشک میریختمااااااااااا!!جاریم اومد تو اتاق و متوجه حالم شد!دوست نداشتم اون بفهمه دعوامون شده ولی خوب واقعا داشتم خفه میشدم!!یه کم باهاش دردودل کردم...خیلی باهام حرف زد..خیلی راهنماییم کرد و یه حرفی زد که خیلی بهم چسبید...بهم گفت من میدونم محسن چقدر دوستت داره گفت همه ماها میدونیم به چه سختی به هم رسیدن پس به خاطر این چیزای کوچیک خودتا ناراحت نکن وبدون تو و محسن واقعا خوشبختین...

وقتایی که اونجام وجودش خیلی دلگرمم میکنه...مثل یه خواهر میمونه واسم!البته من سعی میکنم زیاد خودمو باهاشون تو مسائل خانوادگی درگیر نکنم!بیچاره فردا شبش که تولدم بود شام درست کرده بود و دعوتمون کرد خونشون و واسم تولد گرفت!زن خیلی مهربونیه...خواستم اینجا ازش بنویسم تا محبتش یادم بمونه!امیدوارم تا آخر همین طور بمونه...

راستی بچه اون یکی جاریم هم دختره!!خیلی دوست دارم به دنیا بیاد...وای عاشق بوی بچه هام!

دیروز صبح محسن رفت کاراشا انجام بده و از اونجا هم بره شهرشون!این چند وقت همش کنار هم بودیم و دل کندن خیلی سخت بود...20 بار تا لحظه ای که درا بست هما بغل کردیم....داشتم دق میکردم!2 ساعت که گذشت زنگ زدگفت هنوز کارم تموم نشده...هنوز تو شهر ما بود!!خلاصه 2-3 ساعت دیگه برگشت خونمون!واااااای حالمونمیدونین جفتمون انگار بعد چند روز به هم رسیده بودیم یه استراحتی کرد و عصر دیگه رفت خونشون!!

دلم خیلی واسش تنگ شده...از صبح هر بار که زنگ میزنه میگه فردا بیا اینجا!اما من فعلا آمادگیشو ندارم...میخوام یه کم درس بخونم.شهریور امتحان دارم!!احتمالا سه شنبه میرم!!

برای همسرم: 

عزیز دلم میدونم که در دو حالت از دست گازای من در امون نیستی...یکی وقتی خیلی دوستت دارم و یکیم وقتی حرصمو در میاری! اون شبی که دعوامون شد اینقدر حرصی شدم که با تمام قدرت بازوتا گرفتم زیر دندون و .....الهی بمیرم!الهی دندونام خورد بشه...هر بار که چشم به سیاهیه بازوت میفتاد بغض میگرفتم!هزار بار جاشا بوسیدم ولی خوب....تو خیلی صبوری با اینکه من این همه بهت مشت زدم و گازتم گرفتم بازم بغلم کردی تا آرومم کنی....تو چقدر گذشت داری پسر!چقدر مهربونی...از اون شب که بهم قول دادی و قسم خوردی دیگه کوچکترین اشتباهی نکردی! شدی مرد نمونه!فدات بشم منننننننن! 

برید ادامه مطلب...پشیمون نمیشید!

این مطلبا از وبلاگ عروس کوچولو پیدا کردم... 

مطمئن باشین از خوندنش پشیمون نمیشد...من که عاشقش شدم! 


بـبوسیـدش .. حتما ً قبـل ِ خواب ب ِ بـوسیـدش!

حتی اگه با هم دعـوای ِ بـدی کرده باشیـد .. حتی اگه بهتـون گفته باشه از این زنـدگی ِ کوفتـی خسته شـده .. حتی اگه برچسـب ِ ” بد اخـلاق ” بهـتون چسبـونده باشه !

 

ببوسیـدش .. حتی اگه بهتـون گیر ِ بیخـود داده باشه .. گفته باشه از لباسـی که شما عاشقشین متنفـره ! .. نفهمیـده باشه شما موهـاتون رو مِش کردین !

 

ببـوسیـدش .. حتی اگه بـوی ِ عرق و خستگی میـده .. حتی اگه یـادش میـره جواب سلام ِ شما رو بـده .. حتی اگه خیلی وقته براتـون گُـل نخـریده !

 

ببوسیـدش .. وقتی زیرپیـرهنی سفیـد ِ حلقه ای پوشیـده و بـازوهای ِ سفیـدش رو با اون پیـچ ِ ماهیچه ای ِ مردونه انداخته بیـرون .. وقتی صورتش ته ریش ِ جذابی داره .. وقتی صداش خسته ُ خمار ِ خوابه !

 

بـبوسیـدش .. حتی اگه شما رو رنجـونده و غـرورش نمیذاره دلجـویی کنه .. حتی اگه گرسنه اس و با شما مثل ِ آشپـز ِ دربـارش برخـورد می کنه .. حتی اگه یادش میـره ازتـون تشـکر کنه !

 

ببوسیـدش .. وقتی براتـون یه آهنگ ِ جدیـد میذاره و می گه : ” اینـو برای تـو آوردم ! ” .. وقتی تو چشـاش پـُر ِ خواستنه .. وقتی دست های ِ ظریـف ِ دختـرونه تـون میـون ِ دستای ِ زمخت و مردونه اش گم می شن .. !

 

ببـوسیـدش .. حتی اگه از عصبانیت داریـد دیوونه می شید .. حتی اگه شما رو با مادرش مقایسه می کنه .. حتی اگه با حرص می خوایید از خونه بزنیـد بیـرون و اون محـکم بـازوهاش رو دورتـون حلقه می کنه و وسـط ِ جیـغ های ِ شما با خنـده می گه : ” عزیـزم ؛ کجا می خـوای بـری این وقته شب ؟! ”

 

بـبوسیـدش .. وقتی ناغافلی لباسـی رو خریـده که هفته ی پیش ، پشت ِ ویتریـن دیدین و فقـط یه کلمه گفتین این چه خوشگله ! .. وقتی دست هاش پـُر از خریـد خونه ان و درُ با پـاش می بنـده .. وقتی با نگاهـی پـُر از تحسین سر تا پاتـون رو برانـداز می کنه .. !

 

ببـوسیـدش .. حتی اگه تـوی ِ شرکـت پیـاز خورده و تا موهاش بـو میدن .. حتی اگه با دوست هاش تلفنـی یک ساعـت حرف می زنه و شامتـون سـرد شده .. حتی اگه رو دنـده ی ” نه ” گفتن افتـاده .. !

 

بـبوسیـدش .. وقتی شمـا رو وسـط ِ آرایش کردن می بوسه .. وقتی باهاتـون کُشتـی می گیـره و مثل ِ پـَر از رو زمین بلنـدتون می کنه .. ! وقتی تو دلتنگی هاتون داوطلبانه می بردتـون بیـرون و شما رو تو شهـر می گردونه .. !

 

بـبوسیـدش .. حتماً قبـل ِ خـواب ب ِ بـوسیـدش .. !

 

شایـد فـردایی نباشـه …

شایـد شما فـردا نباشیـد …

شایـد اون فـردا نباشـه

نظرات 13 + ارسال نظر
site01 شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.site01.tk

۹۸۱۲۰۸۹۲بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.site01.tk

شادی - مصطفی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.remain-with-me.blogfa.com

سلام باران جان
خوبین ؟
وبلاگ خوشگلی دارین
ما لینکتون کردیم
اگه دوست داشتین شما هم ما رو لینک کنین
امیدوارم دوستای خوبی واسه هم بشیم خانووووووووووومی
بوووووووووووووووووس

پـــریــا ( آواز پــری هاااا ) شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.pariha.blogfa.com/

سلاامممم عزیزممم ..

گاهی وقتها بحث و نااراحتی پیش میااد ولی مهمه عشقیه که به هم دارین و تمومی هم ندااره

پـــریــا ( آواز پــری هاااا ) شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.pariha.blogfa.com/

ادامه مطلبت عااااااااااالی بووود

مهشاد شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.aramesh71.blogfa.com

سلام نفس آجی
خوبی ؟ قربونت برم اشکال نداره قشنگی عشق هم به همینه که بعد از همه ی اون دعواها دوباره زود آشتی میکنین
اینش خیلی قشنگه فدات شم
جاریت هم معلومه خانوم خوبیه ، خدا حفظش کنه
نی نی تون هم ایشالله زود زود دنیا بیاد ، مامان میگه همه ی نی نی ها نازن ، همشون فرشته ان ...
ولی آجی بچه ی دیگران نمی دونم چرا بهم نمی چسبه ؟
کلا مامان وقتی بچه ی غریبه رو بغل میکنه چندشم میشه ...
ولی خب جوونم واسه فامیلامون در میره ...
مثلا مبین .... همه منو به اسم پرستار مبین میشناسن دیگه...
خیلی به هم وابسته شدیم ، 28 ام همین ماه تولدشه ...
آجی یادته اون شبی که تو بیمارستان دنیا اومده بود عکسش رو واست فرستادم ؟!
یک سال گذشت ، آقا مبین ما هم یک ساله شد ....
دخترخاله اش قربونش بره ، نفسمه ...
با همه ی ادامه ی مطلبت هم موافقم آجی ...
بوسه تزریق محبته ، از هم دریغش نکنین ...
من که فعلا خیلی داغونم ، بارم خدا پدرش رو بیامرزه آقای صبوری به دادم رسید ...
سر فرصت واست تعریف میکنم آجی جون
دوستت دارم و از راه دور روی ماهت رو می بوسم

عزیز دلمی چطوری تو؟
منم بچه های مردما زیاد دوست ندارم...ولی خوب بچه ی فامیل فرق میکنه!!البته من فقط بچه های خوشگلا دوست دارم!چکار کنم؟؟!!!خدا کنه بچه خودمم خوشگل بشه...
زود بیا بگو ببینم چی شده؟فیلمتون به مشکل برخورده؟

رویای آبی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:08 ب.ظ


عجب شیطونی هستیا باران، آقائیتو گاز گرفتی؟!

خدارو شکر که دلخوریا تمام شده و الان باهم خوبین عزیزم.

ادامه مطلب فوق العاده قشنگ و کاربردی بود

آره...تنها کسی که تو دنیا از دست گازای من در امان نیست آقاییمه!بچه بودم هم اهل گاز گرفتن نبودما!نمیدونم چرا اینقدر محسن بدبختا گاز میگیرم!!!

مهشاد شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ب.ظ

آخی آجی خب چرا گاز میگیری ؟
ببخشیدا ، ولی دور از جونت مگه هاپووووووووووو شدی ؟!
خب آقا محسن گناه داره
خب آجی معلومه بچه خودتون خوشگل میشه
به قول گلزار تو آتش بس : تو خوشگل ، اونم که خوشگل خب واسه بچه تون خوبه .... هه...ههه...ههه

آره دیگه شماها فکر میکنین آجیتون همیشه آرومه خبر ندارین گاهی هاپو میشه و دیگه هیچ کس جلودارش نیست....
والا چی بگم...البته خدا کنه بیشتر شبیه باباش بشه!!(اگه محسن بفهمه میکشتم)

با تو انگار تو بهشتم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:32 ب.ظ http://live-in-heaven.blogfa.com

سلام
اااااا، دعوا چرا؟؟؟

ایشالا که دیگه هیچوقت پیش نیاد
قدر همدیگه و عشقتون رو بدونین

ایشالا این روزای دوری هم برات زود بگذره
منم الان 8 روزه عشقمو ندیدم میتونم درکت کنم

مگه زندگی بی دعوا هم میشه!!!

با تو انگار تو بهشتم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:34 ب.ظ

میتونم رمز داشته باشم؟<

رمز نداره که!

مهدی و هنگامه یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام باران جان
کجایی کم پیدا
وقت کردی یه سری به فقیر و فقرا بزن تو این ماه عزیز اگه بتونی دل یه فقر را شاد کنی خیلی ثواب می کنی

الهی قربونت برم این جوری نگو .....من غصه میخورم!چشم الان میام پیشت

زهره دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:12 ق.ظ

قربونت برم....نمیدونی دیشب بعد از سحری که خوردم و نماز خوندم چقدر اروم خوابیدم.....سبک تر شده بودم....باورت میشه تا ساعت 12 ظهر خواب بودم!!!!

mary چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ

salam azizam.chetori?sry bad az chand ruz sar zadam ye moshkeli vasam pish umade bud..diruz 3shanbe behet s dadam javb nadadi
khastam halet beporssam.sry kenare mohsen budi mizahem shodam
to fb adam kon khoshhal mishan.namaz ruzehatam ghabul bashe
dg hich moshkeli vasatun pish nemiyad

سلام عزیز دلممممممم
من واقعا شرمندتم!اون موقع تو راهه برگشت از تهران بودیم و موقعیت جواب دادن نداشتم!بعدشم به خدا شارژم تومو شد.هنوزم نگرفتم بازم شرمندتم عزیز دلم.
اسمت تو فیس بوک چی بود گلم؟

mary چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ

vali baran gofti un karo ba eshghet kardi dandoon..aslan bavaram nemishe to inkaro konii?dg moragheb bash tu asabaniatet
khoob bashin joftetun

چرا باور نکردی؟اینقدر حال میده....دلت خنک میشه!بعدشم محسن خودش عاشق این کارمه!هرچیم دردش بیاد تحمل میکنه!
من یک باران وحشیم!
(شکلک خنده)
چشم گلم...دیگه خودما کنترل میکنم.بووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد