سلام دوستای گلم
امروز عصر برگشتیم خونه ما در حالی هر دومون فوق العاده خسته ایم و یه جورایی وزن کم کردیم و از قیافه افتادیم!آخ آخ چه عروس دوماد زشتی ......(حالا این چند روز به خودمون میرسیم خوشمل میشیم نگران نباشین)
این چند روز هر روزمون از این مغازه به اون مغازه گذشته!۲ روزش کلا دنبال لباس عروس بودم و فکر کنم ۸۰ درصد مزون های شهرا رفتم!
اولین لباس عروسی که پوشیدم خیلی واسم جالب بود....هیجان خاصی داشتم....همسری هم مثل من بود!انگار جدی جدی دارم عروس میشما!!چه حس باحالیه!!فقط کاش این همه خستگی و در به دری نداشت!بلاخره مامانمینا هم اومدن و لباس عروس از بین ۴ گزینه انتخاب شد!خودم که عاشقشم....ماهه!مارک ترکیهMiss defne.اگه مدلشا تو سایت پیدا کردم واستون میزارم.
کارت عروسیمونم انتخاب کردیم ....اما شعرش اونی که من میخواستم نشد!گفتن شعر طولانیه و کارتتون گنجایش این شعرا نداره دیگه مجبوری عجله ای یه شعر از آلبومش انتخاب کردم و درست یادم نیست چی بود!
همسری هم کت و شلوار و لباس و کراوات و اینا خرید....خیلی خوشمل شده بود تو لباس دامادی!
منم یه دست کت دامن گرفتم واسه حنابندون!خودم دوست داشتم لباسم راحت باشه چون خیلی زود جنابندونم قاطی میشه و میخواستم لباسم پوشیده باشه!ولی خوب زیاد به دلم نیست.........خیلی گشتم بهتر از این پیدا نکردم!حس میکنم خیلی خانوم میشم آخه من تا حالا از از این تریپ لباسا نپوشیدم عادت ندارم!به اندازه لباس عروس و لباس پاتختیم دوسش ندارم!
بیچاره همسری میگه اگه راضی نیستی اینا بزار کنار باشه بریم تهرانم بگرد لباسی که دوست داریا پیدا کن!ولی خودم دیگه حوصله خریدا ندارم!
لوازم آرایش و این چیزا هم خریدیم.دیگه خریدامون تمومه و الان میتونم یه نفسی بکشم!
این چند روزر واقعا اذیت شدیم جفتمون...از یه طرف گرما از طرف دیگه هم ماه رمضون بود و ...مغازه ها هم که ۸ میبستن دوباره میرفتیم خونه تا ۱۰ که باز میکردن!خسته کننده بود ولی خوب قسمتای دوست داشتنی و زیبا هم زیاد داشت!بچه هایی که میگن چرا عکس لباسا را نمیزاری یه کم صبر کنید بعد عروسی عکس همه را میزارم واستون!
راستی اون روزی که مامانمینا اومدن خواستیم بریم رستوران شام بخوریم که هر جا رفتیم جا نبود آخرش رفتیم فست فودی.غذا را سفارش دادیم و پولشم حساب کردیم رفتیم طبقه دوم و منتظر بودیم غذا را بیارن و که بوی سوختگی بلند شد!عمه ی منم آسم داره از ترس اینکه نکنه تنگ نفس کنه رفتیم طبقه پایین که دیدیم همه دارن فرار میکنن...ما هم رفتیم بیرون و چند دقیقه بعد کل ساختمون آتیش گرفت!من که مات مونده بدم...تا حالا از این صحنه ها ندیده بودم...خیلی ترسیدیم و همش به این فکر میکردیم که اگه ما طبقه بالا گیر افتاده بودیم چی میشد!من که اشکم داشت درمیومد و خدا را هزار بار شکر کردیم!خدا را شکر همه اومدن بیرون و فقط اونجا به طور کامل سوخت!مامورای آتش نشانی هم خیلی طول کشید تا اومدن و بیشتر ساختمون سوخته بود!به خیر گذشت......فقط ما اون شب گرسنه موندیم!
واسه مردم آذربایجان بی نهایت ناراحتم و دوست دارم هر طور شده کمکشون کنم!امیدوارم دیگه از این بلاها سرمون نیاد!
برای همسرم:
امروز ظهر که کنار هم دراز کشیده بودیم همین طور یهویی خم شدم رو صورتتو گونتو با تمام وجود بوسیدم!بهت گفتم تو بهترین مرد دنیایی...گفتم مهربون ترین و ماه ترین همسر روی زمینی...گفتم اندازه همه دنیا دوستت دارم و ازت خیلی خیلی ممنونم...گفتم خیلی خوبی و هیچ وقت یادم نمیره واسم سنگ تموم گذاشتی و همه جوره تلاشتو کردی تا من راضی باشم...گفتم قدرتو میدونم و همه اینا یادم میمونه....
همه اینا را یه روند پشت سر هم گفتم و تو هم فقط نگام میکردی.....
بعدش یه نفس گنده کشیدم و آروم تو بغلت خوابیدم!تو هم بوسم کردی و گفتی ارزش تو بیشتر از ایناست عروس خانوم!!
عاشقتم به خدااااااااااااااااااااااااا
۲۱ روز مونده تا عروسیمون!
akheeeeeeeeeeeeeeeeeeeeey
ishalaaaaaaaaaaaaaaa ke hamishe asheghane kenare ham bashiiiddddddddddddd